بعد 5 سال زندگی تو ترکیه دیگه تمدید نکردم توی ترکیه و برگشتم ایران و هرجا بخوام برم از همینجا میرم. ترکیه میدونم که مشکلات اقتصادی و اجتماعی ای الان داره که توی تاریخش بی سابقه بوده و خوب برای کسی مثل من موندن اونجا وقت تلف کردنه . تازه راهی جز ازدواج و خرید ملک هم پیش پات نمیزارن چون نیازی به تو ندارن غیر از این موارد. آدم باید بره کشورهایی که مهاجر پذیر هستند اگر میخواد مهاجرت کنه. همه ی وسایل خونم رو حراج کردم و به یه سری پناهنده ی سوری دادم. و من کل مدت اقامتم توی ترکیه رو براساس اقامت تحصیلی موندم و همین دلیل شد که دیگه نمیخوام بمونم چون نمیخوام همش با این اقامت تمدید کنم و تمایلی هم ندارم که برم دکتری بخونم و ترجیخ میدم کار بکنم تا کار علمی و
دانشگاهی. دانشگاهی که بیشتر از سه سال و نیم وقتم رو توش گذروندم یعنی دو سال به عنوان ارشد و یک سال و نیم هم پایان نامه و کار پژوهشی دانشگاهی بود که مربوط به حزب حاکم ترکیه بود. اسم جالبی داشت برای من به خصوص که من ایرانی هستم و همیشه بین ایران و ترکیه رقابت و جنگ هایی بوده در طول تاریخ. اسم این دانشگاه به اسم یکی از سلاطین عثمانی یعنی
بایزید اول بوده که بهش میگن توی ترکی استانبولی یلدریم بیازیت. این سلطان توسط تیمور پادشاه وقت ایران دستگیر میشه و توی نبرد آنکارا شکست میخوره و کلا اون پادشاهی میره توی بحران! یعنی با فتح آنکارا تموم میشه. نکته ی جالب تر این قضیه این هست که خود کمپوس و دانشگاه ما توی دشت چوبوک شمال آنکارا واقع شده بود یعنی همون جایی که خود نبرد تاریخی آنکارا بین بایزید و تیمور انجام میشه. هر موقع میرفتم اونجا همین حس تاریخی رو داشتم!! و اینکه اصلا من اونجا چی میخوام؟؟ خوب زندگی قابل پیش بینی نیست و من مجبور بودم برای امت...
ما را در سایت امت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : chefdiary بازدید : 46 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 18:14